توضیحات درباره کتاب
يك ضربالمثل انگليسي ميگويد «كلمهها ميتوانند شما را بكشند.» «حرِّك زائر» داريم تا «حرِّك زائر»! يكي توي كربلا ميشنوي و يكي توي بقيع. آن حرِّكها براي اين است كه سريع بروي كه زيارت به بقيه هم برسد و اين حرِّكها براي اين است كه غربتافزايي كند. خيلي حرف است كه يكي با چوبپَر لطيف و رنگي آرام بزند روي شانهات با خنده بگويد «برو» و يكي با باطوم و پوتين و لباس پلنگي بگويد «حرِّك زائر» و بزند زيرِ دوربينت.
خدا…
اين كلمه، اين مفهوم، بزرگترين سؤال كودكي من بود و از سيوهفت سال پيش تا همين لحظۀ اكنون، مغزم دست گذاشته روي علامت سؤال صفحهكليد مغزم و هنوزاهنوز برنداشته. اين مفهوم، اين نيرو، اين نور، اين قدرت، اين هر چي كه هست، كيست؟ از كجا آمده؟ قرار است براي من چهكار كند و قرار است برايش چهكار كنم؟
خدا را توي همان چند سال اول كودكي از چند تا عينك مختلف ديدم. عينك اول عينك معلمهاي دينيمان بود. خداي معلمهاي ديني مدرسه مثل خودشان بود؛ خدايي با عينكي كائوچويي كه يك سري مقررات دقيق و منظم وضع كرده بود سختتر از مقررات مدرسه و هر كس دست از پا خطا ميكرد، حسابش با آتش جهنم بود و سُرب داغ و ميل گداخته به چشم؛ يك خداي اخمو و بياعصاب كه انگار هميشه از دنداندرد رنج ميبرد و همين روي رفتارهايش تأثير منفي گذاشته بود. از اين خدا خيلي ميترسيدم.
عينك بعدي عينك مادرم بود. مثل خودش بود اين خدا؛ مثل مادرم؛ مهربان و صميمي و يك بُغضي هميشه توي صدا و چشمهايش بود. اين خدا را خيلي دوست داشتم. اگر كار بدي ميكردم، سگمحلم ميكرد؛ ولي با يك ببخشيدگفتنِ من، با يك «دوستت دارم به خدا»، با يك «مگه چند تا پسر داري كه باهام حرف نميزني»، يخش ميشكست و دوباره بغلم ميكرد و ميگفت: «پسر خوبي باش! من خيلي ناراحت ميشم كه سرت داد ميزنم. دلم ريش ميشه تا برگردي و بگي ببخش.»
براي پرستيدن، پناهبردن و توسلكردن و چيزيخواستن سراغ همين خدا ميرفتم. نه اينكه خداها متفاوت باشند، نه! خدا يك خدا بود و فقط پنجرهاي كه آدمها از آن به او نگاه ميكردند، فرق داشت.
براي اينكه مطمئن شوم انتخابم درست بوده، چند باري هم همين خدايي را كه معرفش مادرم بود، امتحان كردم و شانس آورد و قبول شد و من پس از همان امتحانها بود كه ديدم نه! جواب ميدهد و كارش را بلد است و انتخابش كردم براي پرستيدن.
تا همين الآن هم رفيقيم و خيلي شبها ميروم توي چت خصوصياش و يك حرفهايي ميزنم باهاش كه مسلمان نشوند كافر نبيند. استيكرها و شكلكهايي هم كه من ميفرستم، معمولاً اشك است و آن گِردالي كه سرش را پايين انداخته و شرمنده است و سرافكنده.