-


جاسوس

The spy


پدیدآور (ها) : ناشر : شابک : 9786002532671

نوبت چاپ 13 -

تعداد صفحات :148

سال انتشار: 1399

قيمت :1250000 ريال

قيمت انتشارات طاعتی :1250000 ريال




کد کتاب:145998    محل کتاب:F27/5
موجود نیست





ارسال درخواست

توضیحات درباره کتاب


كتاب جاسوس، يكي ديگر از آثار پرفروش و محبوب نويسندۀ برزيلي؛ پائولو كوئليو است. جاسوس داستان فراموش‌ نشدني زني ا‌ست كه به خود جرأت داد تا برخلاف عرف دورانش زندگي كند و بهايش را نيز پرداخت.

داستان كتاب جاسوس (The Spy) بر اساس اتفاقات واقعي نگارش شد و به زني به نام ماتا هاري مي‌پردازد. سرگذشت پر فراز و نشيب اين زن كه به اتهام جاسوسي عليه فرانسه در برابر جوخه اعدام ايستاد، يك رقصنده كه در جريان جنگ زندگي‌اش به اتفاقات مختلفي مي‌پيوندد. افسونگر، قرباني خشونت، قرباني بازي‌هاي سياسي كشورهاي متخاصم، مادر بي‌بهره از حق سرپرستي فرزند، قرباني خشونت خانگي، جاسوس، انسان جنگ زده، روسپي اعيان و اشراف… زندگي ماتا هاري (Mata Hari) شهر فرنگي است از همه اين نقش‌ها و با اين حال او همه اين‌ها بود و هيچ كدام نبود.

پائولو كوئيلو (Paulo Coelho) هم مانند بسياري، از افسون ناميراي ماتا هاري در امان نبوده و كوشيده است با نوشتن روايتي از مرگ و زندگي او، با تكيه بر شواهد جسته و گريخته، تكه‌هاي گمشده اين پازل تاريخي را كنار هم بنشاند. او در ترسيم قهرمان زن داستانش نه ظرافت فلوبر را دارد و نه آرمان‌گرايي تولستوي را؛ اما مي‌داند داستاني با اين همه مجهولات را چگونه براي خواننده دير باور، تنگ حوصله، ولي كنجكاور امروزي، به زباني ساده و جذاب بگنجاند.

سرآغاز رمان «جاسوس» صحنه صبح اعدام ماتا هاري است كه از خواب برمي‌خيزد تا براي اعدام آماده شود و در نهايت با شليك آخرين گلوله در شقيقه‌اش، افسر شليك‌ كننده اين جمله را به زبان مي‌آورد: «ماتا هاري مرده است.»

جسد ماتا هاري در گوري كم عمق كه هيچ نشاني از آن به جا نيست دفن شد و طبق رسم آن روزگار فرانسه، سرش را جدا كردند و به نمايندگان دولت تحويل دادند. سر او تا چند سال در موزه آناتومي خيابان سن پي‌ير پاريس نگهداري مي‌شد تا آن كه در تاريخي نامعلوم ناپديد شد. مقامات موزه تازه در سال ۲۰۰۰ بود كه متوجه غيبت سر شدند.

پائولو كوئيلو درباره نوشتن رمان «جاسوس» نوشته است: با آن كه كوشيده‌ام رمانم را براساس واقعيت‌هاي زندگي ماتا هاري بنويسم، ناگريز بوده‌ام در مواردي گفت و گوها را از خودم خلق كنم، صحنه‌هايي را به هم بپيوندم، ترتيب و توالي وقايع را تغيير دهم و هر چيزي را كه فكر مي‌كردم به روايت نامربوط است، حذف كنم.

در بخشي از كتاب جاسوس مي‌خوانيم:

دلم مي‌خواست همه‌چيز را بداند. او هم همان‌جا نشست و در سكوت به حرف‌هايم گوش داد. درنهايت به اين نتيجه رسيديم كه من به‌ هيچ‌وجه آنچه فكر مي‌كردم نبودم. احساس مي‌كردم در گودالي سياه غرق شده‌ام و ناگهان در آن حال كه زخم‌ها و جراحاتم را ديدم، احساس كردم قوي‌تر شده‌ام.

اشك‌هايم از چشمانم جاري نمي‌شد بلكه از جايي عميق‌تر و تيره‌تر، از جايي در قلبم، جاري مي‌شد.

اشك‌هايم برايم داستاني را تعريف مي‌كردند كه حتي نمي‌توانستم آن را بفهمم. من سوار بر قايقي بودم كه در تاريكي از مسيري عبور مي‌كرد، جايي دور از افق‌،‌ اما در آن تاريكي پرتوهاي نور فانوس دريايي مرا به خشكي هدايت مي‌كرد. مي‌دانستم خشكي كجاست، فقط كافي بود درياي خروشان را بگذرانم، فقط كافي بود دير نكنم و به موقع به ساحل برسم. قبلاً هرگز اين اتفاق برايم نيفتاده بود. فكر مي‌كردم حرف زدن دربارۀ آنچه روحم را مي‌آزارد، باعث مي‌شود احساس ضعف و ناتواني كنم اما حالا كاملاً برعكس شده بود، اشك‌هايم مرا التيام مي‌داد. من اشك مي‌ريختم و ماسه‌ها را در مشتم مي‌فشردم. دست‌هايم زخمي شده بود اما من دردي را احساس نمي‌كردم. داشتم شفا مي‌يافتم. حالا مي‌فهميدم چرا كاتوليك‌ها اعتراف مي‌كنند. با اينكه مي‌دانند كشيش از گناهشان مطلع مي‌شود ولي براي‌شان مهم نيست.

مهم اين است كه زخم‌هايمان را براي تطهير رو به آفتاب باز كنيم و سپس بگذاريم باران آن‌ها را بشويد. اين كاري بود كه من داشتم انجام مي‌دادم. براي مردي كه هيچ صميميتي با او نداشتم اعتراف مي‌كردم، شايد همين غريبه بودن دليل اصلي راحت حرف زدن من بود. مدت زيادي آنجا مانديم. بعد از آنكه هق‌هق گريه‌ام تمام شد و صداي امواج دريا آرامم كرد، استراك با محبت مرا بغل كرد و گفت، آخرين قطار پاريس به زودي ايستگاه را ترك مي‌كند و ما بايد عجله كنيم.