توضیحات درباره کتاب
بدنش سخت به لرزه افتاد، چونان كه بلرزد سوسني در سحرگاهان ، هنگام باد شمال . انوار درون قلبش لغزيد بر چشمانش و پر ز آزرم و حيا مي كوشيد بر زبانش فائق آيد و پس از اندكي تامّل گفت:
اينك ما هر دو ، ميان دستان نيرويي نهانيم . نيرويي پر مهر و مطلق؛ پس ، بگذار خود بدو سپاريم وبا ما چنان كند ، آن سان كه خود مي خواهد.
جوهر جان در حقيقت كتابي است از دل گويه هاي جبران.
او شاعر اقوام بود؛ اقوامي كه در كتاب هايش از آن ها به كلمۀ «مردم» مراد مي كرد . شاعري كه مأموريت مقدس در آثارش ، هدايت ما و ارجاع به ريشه هاي بنياد هستي است و معناي واقعي شرافت كه مقصور حيات يكايك ماست را احيا مي كند.