توضیحات درباره کتاب
بر كرانهاي مهتابي پدري، پسر خفتهاش را در آغوش ميكشد و چشم به راه دميدن سپيده و رسيدن قايقي ميمانند.
پدر با پسرش از تابستانهاي طولاني دوران كودكياش ميگويد
و از خانه پدربزرگ او در سوريه، از خشخش برگهاي زيتون در نسيم از بعبع بزهاي مادر بزرگ او، از تلق تلوق ديگ و قابلمه ياد ميكند .همچنين حكايت شهر پر هياهوي حمص با كوچههاي شلوغ، مسجد و بازار بزرگ را در روزگاري باز ميگويد
كه هنوز از آسمان بمب بر سرشان نباريده بود و فراريشان نداده بود