الكساندر دوما در رمان ماندگار «مادام كامليا» با جزئي‌نگري و ظرافت به روابط احساسي انسان‌ها مي‌پردازد و تصويري بي‌نظير از يك عشقِ تراژيك ارائه مي‌دهد. اين رمان، اثري نيمه اتوبيوگرافيك محسوب مي‌شود؛ چرا كه دوما براي نگارشِ آن از رابطه‌ي عاشقانه‌ي كوتاه مدت خود الهام گرفته است.
داستان «مادام كامليا» در اواسط قرن نوزدهم فرانسه اتفاق مي‌افتد و ماجراي عاشقانه‌ي مارگريت گوتيه و آرمان دووال را روايت مي‌كند. مارگريت زني ولخرج است كه در سراسر پاريس به دليل زيبايي فوق‌العاده، معاشرت با طبقه‌ي اشراف و زندگي تجملاتي‌اش شناخته مي‌شود. او همواره از گل كامليا استفاده مي‌كند و به همين دليل، لقب «مادام كامليا» را به او مي‌دهند. مارگريت پس از آشنايي با آرمان خوش‌تيپ و نه چندان ثروتمند، عاشق او مي‌شود و تصميم مي‌گيرد همه‌چيز را به خاطرش كنار بگذارد. اين دو عاشق براي ادامه‌ي زندگي به يك روستا مي‌روند اما با تلاش‌هاي پدر آرمان، اين رابطه شكست مي‌خورد و مارگريت، عشق خود را ترك مي‌كند و به پاريس و زندگي سابقش بازمي‌گردد.
اما آرمان در برابر اين اتفاق چه واكنشي نشان مي‌دهد؟ آيا او مي‌تواند اين زن افسونگر را فراموش كند و به زندگي خود بازگردد؟ چه بر سر اين عشق ناتمام مي‌آيد؟