توضیحات درباره کتاب
داستان حاضر، با موضوع عاشقانه و اجتماعي است. «شکوه» دختري مغرور و تودار است که از کودکي همبازي «برديا» بوده است. «برديا» اينک جواني لبريز از احساسات لطيف است. عشق کودکانة آنها در جواني به عشقي عميق بدل ميگردد، امّا «شکوه» با غرور نا به جا و بيتفاوت نشان دادن خود، «برديا» را از خود دور ميسازد. «برديا» نيز زندگي جديدي را در کنار «ايرن» که دختري ساده است، آغاز ميکند. «ايرن» دختر «کيان» است. او مردي است که در جواني به دليل بيثباتي و ناپايداري در شخصيت، به همسرش «غزل» ظلم کرده و با فردي به نام «شهلا» ازدواج کرده و فرزندش «ايرن» از او به دنيا آمده است. «ايرن» از پنج سالگي نابينا ميشود و «کيان» اين رنج را تاوان ظلم خود به «غزل» ميداند. مدّتي بعد، «برديا» بر اثر حادثهاي، مرگ مغزي ميشود و چشمان وي به «ايرن» پيوند زده ميشود. «شکوه» که اينک پزشک است، در چشمان ايرن، «برديا» را به ياد ميآورد و حسرت نبود عشق ديرين خود را ميخورد.