توضیحات درباره کتاب
«مراد» و «قاسم» دو مرد شرور هستند که با فريبدادن زنان آنها را سوار ماشين ميکنند و به محل دور افتادهاي ميبرند و آنها را به قتل ميرسانند. شبي «ليلا» و «مژده» که دو مسافر هستند، در مسيري از هم جدا ميشوند. ليلا سوار ماشين قاسم ميشود. قاسم در بين راه دربارة خفاش شب صحبت ميکند. او ليلا را به جاي دورافتادهاي ميبرد و به داخل خانهاي متروکه ميراند. او را به صندلي ميبندد و به سراغ کار خود ميرود. قاسم به علّت کدورتي که از زن قبلي و شوهرش دارد آنها را به قتل ميرساند و همراه مراد به جاي دوري ميبرد که جسدشان را آتش بزنند. ليلا از فرصت به دست آمده استفاده ميکند و خود را نجات ميدهد. مراد و قاسم بعد از آتشزدن اجساد، به سراغ ليلا ميآيند و با صندلي خالي مواجه ميشوند.