توضیحات درباره کتاب
حتي گذشتن اين فكر از ذهنش باعث شد محكم روي ترمز بكوبد و كنار خيايان توقف كند. چند بوق ممتد و علامتهاي نه چندان مودبانه را هم نديده گرفت. اين ديگر چه فكري بود؟، او حتي در خواب هم نميديد به دختري مثل راحله علاقمند شده باشد. نه اينكه راحله ايرادي داشته باشد، فقط اينكه اصلا او و راحله مال دو دنياي متفاوت بودند؛ او دنياي پارتيها و نوشيدنيهاي غير مجاز و راحله دنياي عرفاني و روحاني خودش را داشت. خانوادههايشان هم مطمئنا همين قدر اختلاف داشتند. چشمانش را بست و به ياد آخرين حرف راحله افتاد. « فقط به اين دليل كه ميدونم جواب من هيچ تغييري در اوضاع نميدهد، پس با صراحت بهتون جواب ميدم، بله من هم به شما علاقهمندم» و شيريني اين جواب را با تمام وجودش حس كرد. حالا نوبت عاشقي او بود.