توضیحات درباره کتاب
«جين» در حاليكه بي صدا گريه مي كرد به كابينت آشپزخانه تكيه داد. شوهر سابق اش، دو سال بود كه براي مخارج بچه ها پولي نفرستاده بود و حالا جين هم بيكار شده بود. او در خانه چيزي براي خوردن نداشت. چشمانش را بست و از روي نااميدي دعايي را زمزمه كرد. زنگ در به صدا درآمد. يك آشناي قديمي به نام«استيو» پشت در بود. استيو گفت: «امشب خداوند به من اجازه نمي داد به خانه بروم، مگر اين كه چكي براي تو بنويسم.» سپس يك چك هشتصد دلاري به جين داد. جين لال شده بود. اما اين بار نگاهش به آسمان بود. جين آنچنان هم كه فكر مي كرد تنها نبود. داستان بالا يكي از داستان هاي كوتاه گردآوري شده در اين كتاب رقعي است كه سعي دارد به خواننده تفهيم نمايد كه چشمك هاي خداوند، اكثراً درست سر وقت به ما مي رسد و بسياري از اتفاقات عجيب و غيرقابل پيش بيني در واقع تجلي ذات خداوند هستند.