توضیحات درباره کتاب
هنگامي كه «سرهنگ آئورليانو بوئنديا»، مقابل جوخة اعدام قرار گرفت تا حكم مرگ را در موردش اجرا كنند، به ياد خاطرات خود در روستاي ماكوندو افتاد. در آن هنگام، ساكنان روستاي ماكوندو فقط شامل بيست خانوار بودند كه در خانههايي از ني و كاهگل ميزيستند. طبيعت روستا ساده و بكر و دستنخورده بود و تا آن هنگام براي چيزهاي بسياري اسمي وجود نداشت و وقتي مردم ميخواستند دربارة اشياء حرف بزنند، مجبور بودند با اشارههاي انگشت موضوع را به هم بفهمانند. هر سال وقتي نزديك ماه مارس ميشد، گروهي از كوليان دورهگرد در تركيبهاي روستا چادر ميزدند و با فريادها و غوغايي كه با طبل و فلوت به پا ميكردند اهالي روستا را براي مطلع كردن از كفشهاي تازه به طرف خود ميكشاندند. نخستين اختراعي كه در اين روستا شد، آهنربا بود. مردي تنومند و پاكنيت از گروه كوليها به نام مكليادس يك لوح به نام «اختراع عجيب هشتم شيميدانان مقدونيه» را براي اهالي روستا خواند. خوزه آركاديو بوئند، يكي از اهالي روستا كه هميشه در پي اوهام و خيالات امكانناپذير در دنياي معجزه، جادو و عالم لاهوت بود، پيش خود فكر كرد شايد اگر آهنربا داشته باشد، بتواند طلا از زير خاك بيرون بياورد. او براي اثبات حرفش چند ماه پيدرپي با تمام نيرويش كار كرد.