توضیحات درباره کتاب
من يك قطار كوكي دارم. بعضي وقتها قطارم را كوك ميكنم. بعد سرپا ميايستم، پاهايم را مثل يك تونل قطار باز ميكنم تا قطار از وسط پاهايم رد شود. وقتي قطار از تونل پاهايم رد ميشود، دست میزنم و هورا ميكشم. بعد از ظهر كه مادرم خياطي ميكرد، من نزديك او قطارم را كوك كردم و باز براي قطارم تونل درست كردم. يكدفعه مادر عصباني شد و گفت: «كمي برو كنار، ممكن است پارچه را اشتباه بدوزم». من به خاطر مادر زود كنار رفتم، اما قطار با تونل پاهايم تصادف كرد. پاهايم درد گرفت. قطار كج شد و روي زمين افتاد. حالا خدا ميداند كه رانندۀ قطار چقدر از دست من عصباني شده است! اين داستانك با عنوان «قطار كوكي» به همراه پنج داستانك ديگر تحت اين عناوين در مجموعۀ حاضر فراهم آمده است: قايق برگي؛ كلاغ ناقلا؛ پروانۀ خالخالي؛ سلام كوچولو؛ و دندان مصنوعي پدربزرگ.