توضیحات درباره کتاب
"شمس" از كودكي به نامهاي مختلف در خانه و مدرسه خوانده ميشد و ماندگارترين آنها "سنجاققفلي" بود كه برادرش، جلال، بر وي نهاده بود. هرچه شمس بزرگتر ميشد و روابط بيشتري با افراد مختلف برقرار ميكرد، صاحب نامهاي بيشتري ميگرديد. او كه بچۀ ناآرام و تخسي بود، در مدرسه هم مانند خانه، دردسرهاي بسياري ميآفريد و تقريبا هربار هم به خاطر آنها به سختي تنبيه ميشد. روزي كه مدرسهاي، در نزديكي محل تحصيل وي افتتاح شد، سي نفر از ناآرامترينهاي اين مدرسه به آنجا منتقل شدند. شمس در آن مدرسه هم خيلي سريع، خويش را به همه، معلم و محصل، به عنوان دانشآموزي شلوغ معرفي كرده و پس از تنبيهي شديد، ناظم مدرسه نام "بزمجه" را بر وي نهاد. كتاب پيش رو، مجموعهاي از شش داستان كوتاه با نام زمزمۀ محبت؛ پل پيروزي؛ چاقوي دستهصدف؛ دست سبك و دست سنگين؛ آنچه در باران گذشت؛ و صداي قلب غدد، است كه تمامي آنها از خاطرات كودكي و جواني نگارنده الهام گرفته شدهاند.