توضیحات درباره کتاب
«هر چه سريعتر براني، كنترلت كمتر ميشود. بنابراين فرمان را محكم ميچسبي و چشمانت را باز نگه ميداري، چون به زندگي وابستهاي، زندگيات را ساختهاي، براي آن برنامهها داري. تو اتفاقي اينجا نيستي، كاري براي انجام دادن داري، وظيفهاي داري، تقديري.»
بلاّ جرمانيا نخستين رمانيست كه از دانيل پشك با ترجمۀ حسين تهراني مترجم مطرح آثار ادبيات داستاني كه پيشتر رمان چشم شب و مردي به نام اوه را از او خواندهايم، به زبان فارسي برگردانده شده است.
رمان در بارۀ گذشته بانوي جواني است كه بعد از سالها پدربزرگ ناديدهاش در زندگي او حضور پيدا ميكند. ديداري كه ناخواسته پاي او را به گذشتهاي باز ميكند كه او تمايلي به مواجه با آن نداشته است. با اين حال اين ماجرا آن قدر جذاب است كه او را با خود ميكشاند و جزوي از زندگي اش ميشود.
بلاّ جرمانيا در بارۀ بازي زندگي و سرنوشتي است كه رشتهاش در جايي ديگر قرار دارد و گويي چيزي قهرمان داستان را انتخاب كرده تا به آرزوهايش رنگ واقعيت ببخشد و قهرمان داستان تنها و تنها جزئي از يك بزرگتر است:
«زندگي ما فقط به خودمان تعلق ندارد. ساكنان خانهاي كه آن را ’من‘ مي ناميم كساني هستند كه قبل از ما به دنيا آمدند. آثارشان در روحمان نقش بسته است.
سرگذشت آنها ما را آن چيزي ميكند كه هستيم.»
بلاّ جرمانيا طي كوتاه زماني از انتشارش موفق شده به ركورد هشتادوپنج هفته پرفروش بودن برسد اما اين تمام موفقيتهاي اين رمان خواندني نيست و شبكۀ مطرح آلماني ZDF (شبكۀ دو آلمان) از روي اين اثر، يك سريال سه قسمتي ساخته است. اثري كه تقديم شده به تمام كساني كه كشورشان را ترك كردند و داستانهايشان را با خود بردند.
روايتي فوقالعاده از سه نسل از يك خانوادۀ آلمانيـ ايتاليايي.
مونيخ، 2014: يوليا، طراح مُد، در آستانهٔ موفقيت ناگهان با مردي به نام وينسنت روبرو ميشود كه ادعا ميكند پدربزرگش است. اين رويايي زندگي او را از تعادل خارج ميكند.
ميلان، 1954: وينسنتِ جوان براي يك مأموريت كاري از مونيخ حركت ميكند و خودش را از طريق برِنر به ميلان ميرساند. آنجا مسحور ايتاليا ميشود و با جوليتا برخورد ميكند. عشق در نگاه اول. ولي قول دختر را به ديگري دادهاند.
«دانيل شپِك ما را به سـفري طولاني به ايتاليـا و آلمـان ميبرد. و آدم بعد از خواندن چند صفحه، ديگر نميخواهد پياده شود.»
يان وايلر