توضیحات درباره کتاب
بيخردي زمان و مكان نميشناسد؛ بيزمان و جهان شمول است- اگرچه عقايد و عادات هرزمان و هرمكان خاص شكلي معين بدان ميدهد؛ ارتباطي به نوع نظام ندارد: هم سلطنت ممكن است موجد آن باشد، هم حكومت يك اقليت قدرتطلب «اليگارشي» ، و هم مردمسالاري (دموكراسي) ويژه ملت يا طبقه به خصوصي هم نيست. طبقه كارگر و حكومتهاي كمونيستي نماينده آن، همانگونه كه تاريخ دوران اخير به خوبي نشان داد، در مسند قدرت بخردانهتر يا كارسازتراز طبقه متوسط عمل نكردند... ممكن است بپرسيد از آنجا كه اصرار در كژانديشي يا در بيخردي جز فطرت آدميست، آيا ميتوان از حكومتها انتظار ديگري داشت؟ چيز نگران كننده آن است كه بيخردي حكومت اثر بيشتر بر شماري بيشتر ميگذارد تا بيخرديهاي فردي ، از اين رو حكومتها وظيفه سنگينتري دارند كه بر طبق عقل و خرد رفتار كنند. اين درست، ولي بشركه از ديرباز به اين امرآگاه بوده است، پس چرا همنوعان ما احتياط به خرج ندادهاند و حفاظي در برابرآن نيفراشتهاند؟... در طي دو هزار و پانصد سال گذشته، فيلسوفان سياسي از افلاطون و ارسطو گرفته تا توماس آكويناس و ماكياولي و هابز و لاك و روسو و جفرسن و مديسن و هميلتن و نيچه و ماركس قسمت اعظم انديشه خود را وقف مسائل اخلاق و حاكميت و پيمان اجتماعي و حقوق بشر و فساد قدرت و تعادل بين آزادي و نظم كردهاند. در ميان اينها، سواي ماكياولي، كه درباره حكومت بدانگونه كه هست ميانديشيد نه آنگونه كه بايد باشد- كمتر كسي به بيخردي چندان وقعي نهاده است، در صورتي كه بيخردي از ديرباز مشكلي مزمن وهمهگير بوده است... .