توضیحات درباره کتاب
«جيمي فوربر» خلبان هواپيما بود. او آموزشهاي زيادي را ديده بود و يك مربي پرواز شده بود. ساعت پرواز، فروتني را به خوبي به او آموخته بود. او عاشق پرواز بود. يك روز اتفاقي افتاد كه تغييرات زيادي در زندگي او به وجود آورد. روزي كه جيمي فوربر با هواپيماي تي 34 از ايالت واشنگتن به سمت فلوريدا پرواز ميكرد، بيست دقيقه مانده به فرودگاه ناگهان صداي زني را روي موج شنيد. او «ماريا» زني شصت و سه ساله و همسر خلبان هواپيماي ديگري بود. همسرش سكته كرده بود و او مجبور بود هواپيما را هدايت كند. جيمي با تلقينات مثبت و در حقيقت هيپنوتيزم كردن او توانست تصور خلبان ماهر بودن را به ماريا القا كند و با القاي اين تصور ماريا توانست به سلامتي در فرودگاه فرود آيد. اين ماجرا باعث شد كه جيمي به مسئلة هيپتنوتيزم دقيقتر شود و آموزشهاي بعدي خود را بر مبناي هيپنوتيزم قرار دهد و نتايج سودمندي از آموزشهاي خود به بار آورد.