داستان، ماجراي دختري است به نام((مهناز)) كه با همسايه‌اش((محمد)) ازدواج مي‌كند .مهناز از زندگي تعبير ساده‌اي دارد و به همين سبب ترك تحصيل مي‌كند. اما همسرش انتظار ديگري از او دارد و از مهناز مي‌خواهد مجددا به تحصيل ادامه دهد .محمد همواره در اين آرزوست كه همسرش روشنفكر باشد تا زندگي آن دو معناي حقيقي بيابد .در حالي كه مهناز راه ديگري براي زندگي انتخاب كرده است .سرانجام اختلاف اصلي اين زوج جوان شدت مي‌گيرد تا جايي كه ناگزير از هم جدا مي‌شوند .مدت‌ها سپري مي‌شود و مهناز در خلوت انزوا به خود مي‌آيد .او به تدريج به تحصيل روي مي‌آورد و با موفقيت مراحل تحصيل در دانشگاه را نيز طي مي‌كند .مهناز اينك مدير يك مهد كودك است و اين بار با پشتوانه تجربه و علم وارد زندگي محمد مي‌شود ....