توضیحات درباره کتاب
«شيدا» در حال رفتن به موسسة آموزشي بود كه اتومبيلي برايش بوق زد و راننده دستي تكان داد و رفت. اين كار ذهن او را خيلي به خود مشغول كرد و او احساس نمود اين عمل باعث وقوع ماجراهايي در زندگياش ميشود و آن فرد آشنا است. موقع برگشت از موسسه، همان اتومبيل را نزديك خانهشان ديد، خيلي تعجب كرد و تصور نمود او حتما از آشنايان «شبنم»، خواهرش، بوده است، اما اينطور نبود. مدتي بعد دريافت در همسايگي آنها به تازگي يك آژانس كراية اتومبيل تاسيس شده كه آن پسر جوان هم آنجا كار ميكند. بعدها فهميد نام او «طاها» است و كمكم به او دلبسته شد و از ته دل آرزو داشت كه اين علاقه دوطرفه باشد، اين احساس و رفت و آمدهاي طاها در آن محل، مسير زندگي او را تغيير داد.