«نصير»، بعد از پنجا سال دوري از خانواده، براي باخبر شدن از حال آنها به روستاي محل زندگي‌اش بازمي‌گردد. در آنجا باخبر مي‌شود كه همسر سابقش، نرگس، اكنون همسر «قاسم» دوست قديم‌اش است و به ياد خاطره‌هاي سال‌هاي گذشته مي‌افتد. او با گذراندن سختي‌هاي مختلف همسر نرگس شده بود. بعد از گذشت دو سال از زندگي مشتركشان ناگهان يك روز جسم بيهوش نرگس از كنار رودخانۀ نزديك خانه پيدا مي‌شود. بعد از آن نرگس كه در شرايط روحي سختي بوده باردار مي‌شود و يك روز اتفاقي را براي مادرش بازگو مي‌كند و نصير به طور تصادفي آن را مي‌شنود؛ براي كمك در مخارج خانه، به اصرار كلفت ارباب روستا چندروزي به جاي او براي نگه‌داري از پسر افليج ارباب «مجيد» به خانۀ آنها مي‌رود. بعد از چند روز، مجيد به قصد سوء ضربه‌اي به سر او وارد مي‌كند و نرگس بيهوش مي‌شود. نصير بعد از شنيدن ماجرا تصميم به گرفتن انتقام از مجيد مي‌گيرد و اين تصميم مسير زندگي او و نرگس را تغيير مي‌دهد.