توضیحات درباره کتاب
"پدرام" پسر بازيگوشي است كه قدر آب را نميداند و آن را بيهيچ دليلي هدر ميدهد. او روزي همراه خانوادهاش براي گردش به منطقهاي كه سالهاي پيش، سرسبز و زيبا بوده ميرود. اما آنها متوجه ميشوند كه به دليل كمبود آب و بارندگي، منطقۀ مورد نظرشان، به زميني خشك و بيآب و علف تبديل شده است. پدرام بر سرچشمۀ خشكشدۀ آنجا با ابري آشنا ميشود كه او را به آسمان و نزد ملكۀ ابرها ميبرد. پسرك، پس از ملاقات با ملكۀ ابرها و گوش كردن به صحبتهاي او، متوجه اشتباهش شده و درمييابد كه هدر دادن آب، كار نادرستي است. ملكه به او ميگويد: به علت همين بيتوجهيهاي انسانها، ابرها از زمين قهر كردهاند و ديگر حاضر به باريدن نيستند. پدرام قول ميدهد كه ديگر آب را هدر نداده و از اين كار جلوگيري كند. پس از آن ابر سفيد، پسرك را به زمين بازگردانده و پدرام كه به قولش وفادار است، از همان شب در مصرف آب صرفهجويي ميكند.