توضیحات درباره کتاب
اين داستان، توصيف فضا و زمانهاي بس دور است؛ هنگامه عصر جاهلي؛ زمانه امروالقيس ـ شاعر عرب ـ و سرگذشت زندگي، عشق، جنگ، بي مهري، تفاخر، و حكايت بيابان، شتر، و آن "ماديان سرخ يال امروالقيس، و روايت "زرقاء". "... از آن ميان قيس پديدار شده بود در عشق، ستوده و كامل؛ مثل سادگي، مثل آب و مثل شب صحرا، و اين بار فرود آمده بود بركنار بركه دمون از آن مركب سرخ يال و دستان عطش در خنكاي آب فرو برده بود مگر جرعهاي بر آن آتش نهفته دل...". معشوق قيس "زرقا" نام دارد. "و نام زرقا از يمامه فرا رفت تا از باديه الشام برگذشت و بادها كشانيدش سوي روم و پاريس؛ وز آن پس... همگان چشمها به در كردند به جست و جوي دو چشم كبود؛ زني كبود چشم در جزيره العرب!" زني چنين، زيبنده همسري قيس است؛ "آن تركيب زيبايي و برنايي را". زرقا در طلب قيس به همرهان ميگويد: "در اقليم انقره [آنكارا] به قيس خواهيم رسيد. پس بتازيد با من راهيان، دليران! آبله زدگان را فرو گذاريد و بتازيد و بپرهيزيد از دام مرض". .... اما مرگ قيس "از درون ميآمد، از درون بافت جامه زربفت، از آن نرم جامه تن پوش شبانه، و از سحر مغز و روان و انگشتان طماع و از تار و پود افتخار و بزرگي كه نخست از پوست گذر كرده و در گوشت ميخليد يكپارچه و ميشد تا از مويرگها با شتاب نور به شريانها درون شود و آن تنديسوار آدمي را فرو بنشاند بر گرده كوه عسيب در بهت نگاه چشمان كبود زرقا كه عروسوار جامهاي از حرير به تن پوشيده بود، چونان شهبانوي سلطاني كه قيس او ميبود از آن پس در گماني گوارا...".